دانلود رمان رهوار
در این پست از سایت مگلی رمان رهوار را اماده کردیم.برای دانلود رمان رهوار از سایت مگلی در ادامه پست همراه ما باشید.
سهیلا خانوم زحمت شام رو کشیده بود منم کنارشون شامم رو خوردم و بعد برگشتم خونه ی خودم.
لباسام رو عوض کردم تیشرت پاره شدم رو انداختم دور و نشستم جلوی لب تاپم تا هم فیلم ببینم و هم فیلمایی که برای مامان گرفته بودم رو بفرستم.
حسابی سرگرم بودم که بارون گرفت و خوش حال به بالکن رفتم.
وقتی دوباره چشمم به بالکن همسایه افتاد به خودم قول دادم به زودی منم وسایل خونه و بالکنم رو تکمیل می کنم.
نگین یک عالمه گلدون های خوشگل داشت و تصمیم داشتم بهش بگم یه قلمه ازشون جدا کنه و به منم بده.
- باده... باده...
حس کردم یکی صدام میزنه اما کسی منو نمی شناخت که بخواد صدامم بزنه.
- من اینجام نابغه.
چرخیدم سمت صدا که از بالکن کناری میومد و با دیدن امیرعلی گفتم:
- عه تویی.
چپ چپ نگاهم کرد و پرسید:
- با بابا کجا رفته بودید؟
لبخند بزرگی زدم و جواب دادم:
- هیچ جا.
اخمی کرد و تشر زد:
- بگو کجا رفته بودین.
بی توجه سمت در بالکن برگشتم و جواب دادم:
- گفتم که هیچ جا، فعلا هم خداحافظ.
در رو قفل کردم به آشپزخونه رفتم تا آب بخورم و بخوام که زنگ در رو زدن و کسی جز امیرعلی هم نمی تونست باشه.