دانلود رمان اَیاز و ماه از اکرم محمدی⭐️
در این پست از سایت مگلی رمان اَیاز و ماه را اماده کردیم.برای دانلود رمان اَیاز و ماه از اکرم محمدی در ادامه پست همراه سایت مگلی باشید.
بخشی از رمان اَیاز و ماه
– دود کارات فقط به چشم خودت نمیره.
– فکر کردی اینهمه سال روزا تو مزرعه کار کردم و شب به هر جونکندنی بود بیدار موندم و تو نور فانوس درس خوندم که چی؟
نزدیکم بود، صورتش چند سانتی من...
و نیرویی مرا برای فرار تشویق میکرد، ولی با امید اینکه کمی قلبش نرم شود سرجایم ماندم.
– که موفق بشی، خودتو نجات بدی.
شانهٔ راستش را کمی بالا داد، ولی فاصله نگرفت.
– دادم، خواهرم رو هم بردم، دیگه کار به کارشون ندارم. پس مثل خانومجلسهایها روضه نخون واسهم.
سرم را با قهر چرخاندم.
– من روضه نخوندم.
لبخند کجکیاش وسیعتر شد.
– ای جان... روضهتم خریداریم، پرپری!
قبل از اینکه حتی تکان خورده باشد، فرز از زیر دستش سر خوردم و خودم را از سایهاش بیرون کشیدم.
بلند خندید و این دومین بار بود خندههایش را خانهٔ قدیمی میدید.
– بهت افتخار میکنم، بچه! البت اول به خودم که کشفت کردم.
ژاکتم را تکان دادم تا جلبکهای چاه از آن جدا شود.
– آخرش نفهمیدم تو چجور دکتری هستی.
– دکترای تخماتیک دارم، اسپرما رو کاملاً هدفدار میزنم به دل تخمک.
– به حرفام فکر کن.
– دیگه برو خونه.
این را وقتی گفت که خودم سمت در میرفتم.
لحظهٔ آخر، ناامید نشدم، سمتش برگشتم، اما با سر اشاره زد بروم.
در را سمت خودم کشیدم، هنوز داخل کوچه نشده بودم که صدایم زد:
– آیلار!
سمتش چرخیدم.
– رفیقای ایاز، نزدیکشون نمیشی.
– ژستت خندهداره واسه مردی که منو فروخت.
از در بیرون رفتم و محکم پشتسرم بستمش.