دانلود رمان ناخدا از سحر نصیری
در این پست از سایت مگلی ، رمان ناخدا را آماده کردیم.برای دانلود رمان ناخدا از سحر نصیری در ادامه پست همراه سایت مگلی باشید.
خلاصه رمان ناخدا
قصه ای از دل گرمای دلچسب آبادان!
ناخدایی بریده از دریا...
مرد باشرافت و داغ دیدهای که فارغ از هیاهوی دنیا به غم هایش سر سپرده!
دخترک ماه پسند، یمنای ناخدا، بی رسم و فتانه، جان بریده از انسان های اطرافش بارش را می بندد و به دریا می زند تا غسل دهد تنش را از کفر و کینه و نفرت!
ناخدایی که توبه می شکند تا حریفِ قَدَرِ دریای بیرحم شود و عروسش را پس بگیرد، سرنوشتی که راه ناخدا و یمنای زندگیاش را یکی می کند تا این بار نه برای عزت و آبرو؛ به رسم عشق بپا خیزند!
خدایا آن پیر قبادیان راست نگفت که همهی فتنهها از توست و جرأت سرزنشت در من نیست؟!
بخشی از پارت اول رمان ناخدا
دامن لباسم را مرتب کرده و از ماشین پیاده شدم.
رفتارهای مینو همیشه باعث سرگرمی من میشد. برایم تولد گرفته بود تا سورپرایزم کند!
اطلاع داده بود لباسی درستوحسابی بپوشم و بعد به خانهی یکی از دوستان نزدیکمان در آبادان بروم، چون حالش حسابی بد است و نیاز به مراقبت دارد، آنهم درست شب تولد من!
بهآرامی خندیدم و چند ضربه به در کوبیدم.
با باز شدن در، برای لحظاتی تاریکی و سکوت همهجا را فراگرفت.
آهی کشیدم و منتظر ماندم. چند ثانیه بعد و با روشن شدن چراغها و صدای جیغ و سوت بچهها، با اینکه آمادگیاش را داشتم یکهای خوردم.
دیوید و مینو با هیجان بهسمتم آمدند و بدن خشکشدهام را محکم به آغوش کشیدند.
– سورپرایز... تولدت مبارک!
جفت ابروهایم بالا پرید و با خنده دست روی شانههایشان گذاشتم.
– وای مرسی، بچهها. اصلاً فکرشم نمیکردم... حسابی غافلگیر شدم، واقعاً نمیدونم چی بگم!
مینو بلند خندید و اشارهای به دیوید زد.
– بهت گفتم که احمقتر از این حرفاست، متوجه نمیشه!
چشمانم گرد شد و ضربهای به بازویش کوبیدم. حیف که نمیخواستم ذوق سورپرایزشان را کور کنم.
این کار مینو برایم ارزش زیادی داشت. او تنها کسی بود که میدانست قرار نیست هیچکس برایم تولدی بگیرد، پس خودش دستبه کار شده بود!
روی صندلی نشستم و با لبخندی که بهسختی روی لبهایم نگه داشته بودم به بچهها نگاه کردم.